سلامی به توای مهربان
به نجوای دلی تنها گوش کن
لب ها یش می لرزند ،
شبش می تپد ،
جنگل قلبش نفس می کشد ،
تو ای ناشناسم پروای چه داری ؟ مرا در شب بازوانت سفر ده !
انگشتان شبانه ات را می فشارم و
باد شقایق دور دست را پرپر می کند .
به سقف جنگل می نگری :
ستارگان در خیسی چشمانت می دوند .
بی اشک ، چشمان تو نا تمام است و
نمناکی جنگل نارساست.
دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید.
لبخند می زنی ، رشته رمز می لرزد.
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند .
بیا با جاده پیوستگی برویم .
دروازه ابدیت باز است ، آفتابی شویم .
چشمان را بسپاریم که مهتاب آشنایی فرود آمد .
در خواب درختان نوشیده شویم که شکوه روییدن در ما می گذرد .
باد می شکند ، شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد .
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم و
شیره گیاهان به سوی ابدیت می رود
شبش می تپد ،
جنگل قلبش نفس می کشد ،
تو ای ناشناسم پروای چه داری ؟ مرا در شب بازوانت سفر ده !
انگشتان شبانه ات را می فشارم و
باد شقایق دور دست را پرپر می کند .
به سقف جنگل می نگری :
ستارگان در خیسی چشمانت می دوند .
بی اشک ، چشمان تو نا تمام است و
نمناکی جنگل نارساست.
دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید.
لبخند می زنی ، رشته رمز می لرزد.
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند .
بیا با جاده پیوستگی برویم .
دروازه ابدیت باز است ، آفتابی شویم .
چشمان را بسپاریم که مهتاب آشنایی فرود آمد .
در خواب درختان نوشیده شویم که شکوه روییدن در ما می گذرد .
باد می شکند ، شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد .
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم و
شیره گیاهان به سوی ابدیت می رود
نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 11:18 عصر روز یکشنبه 86 بهمن 28