سفارش تبلیغ
صبا ویژن


یکی مثل تو - فرصت دلدادگی

کاش سوی تو دمی رخصت پروازم بود
تا به سوی تو پرم بال و پری بازم بود

یاد آن روز که از همت بیدار جنون
زین قفس تا سر کویت پر پروازم بود

دیگر اکنون چه کنم زمزمه در پرده عشق
دور از آن مرغ بهشتی که هماوازم بود

همچو طوطی به قفس با که سخن ساز کنم
دور از آن آینه رخسار که همرازم بود

خواستم عشق تو پنهان کنم و راه نداشت
پیش این اشک زبان بسته که غمازم بود

رفتی و بی تو ندارد غزلم گرمی و شور
که نگاهت مدد طبع سخن سازم بشود



نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 11:28 عصر روز یکشنبه 86 بهمن 28


سلامی به توای مهربان
به نجوای دلی تنها گوش کن
لب ها یش می لرزند ،
شبش می تپد ،
جنگل قلبش نفس می کشد ،
تو ای ناشناسم پروای چه داری ؟ مرا در شب بازوانت سفر ده !
انگشتان شبانه ات را می فشارم و
باد شقایق دور دست را پرپر می کند .
به سقف جنگل می نگری :
ستارگان در خیسی چشمانت می دوند .
بی اشک ، چشمان تو نا تمام است و
نمناکی جنگل نارساست.
دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید.
لبخند می زنی ، رشته رمز می لرزد.
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند .
بیا با جاده پیوستگی برویم .
دروازه ابدیت باز است ، آفتابی شویم .
چشمان را بسپاریم که مهتاب آشنایی فرود آمد .
در خواب درختان نوشیده شویم که شکوه روییدن در ما می گذرد .
باد می شکند ، شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد .
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم و
شیره گیاهان به سوی ابدیت می رود


نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 11:18 عصر روز یکشنبه 86 بهمن 28


<      1   2   3   4   5