سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمستان 1386 - فرصت دلدادگی
نگارش یافته توسط قم نیوز   
26 بهمن 1386 ساعت 18:50
حضور یک خانواده فراری در قم، باعث ایجاد وحشت در میان مردم این شهر شده است.
به گزارش قم نیوز به نقل از خبرنگار «جهان»، مدتی قبل در اصفهان یکی از توریست فرانسوی توسط فردی به قتل رسید که هم اکنون این فرد دستگیر و در زندان به سر می‌برد.

بنا بر این گزارش بقیه اعضای خانواده این فرد شامل دو برادر و مادر وی می‌باشند، برای اخاذی و گروگان گیری جهت آزاد سازی فرد قاتل به شهر قم وارد شدند.

این گزارش می افزاید: حضور نیروهای انتظامی در شهر قم محسوس شده است.

در قم شایع شده است که این افراد بر سر راه خود تا رسیدن به قم چند نفر را به قتل رسانده اند.

عکس‌هایی از این خانواده در میان مدارس و مغازه‌ها توزیع شده است و گروهی امنیتی نیز از تهران برای دستگیری این خانواده به قم اعزام شده اند.

یکی از نمایندگان مردم قم در مجلس نیز با تایید این خبر به خبرنگار «جهان» گفت: نیروهای امنیتی با تدابیر لازم به دنبال دستگیری این افراد هستند.


تصویر قاتلین فراری

این گزارش حاکیست قاتل اصلی توریست فرانسوی فردی از اعضای خانواده است که به همراه مادر و برادر دیگر خود در اعتراض به دستگیری برادر ارشدشان که به جرم قتل و سرقت در اصفهان دستگیر شده اند، دست به ایجاد وحشت می‌زنند.

این خانواده که اهل مرودشت از توابع استان فارس هستند، جسارت آنها تا حدی است که برای آزادی برادرشان روز هنگام و در خیابان شلوغی مثل خیابان چهارباغ اصفهان وارد کیوسک نیروی انتظامی شده و با انان درگیر شدند.

تا مدتها تمام اعضای نیروی انتطامی اصفهان آماده باش بوده و رعب و وحشت اصفهان را فرا گرفته بود. هرچند که با گذر زمان این وحشت کمتر شده است.


نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:54 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


خداوند هوای آزاد و فضای باز و چشم اندازهای دلنواز را آفرید و انسان دخمه ها و خانه ها و آپارتمان ها و پنجره های مسدود را آفرید .

خداوند آسمان زیبای سحر انگیز را آفرید و به صورت دریایی وارونه و به شکلی معجزه آسا بر بالای سر ما قرار داد و ما سقف ها را آفریدیم و چشم ها را به زمین دوختیم .

خداوند همسران را آفرید و با عقد زناشویی میانشان عشق و لذت و عاطفه ای پرشور و روزافزون نهاد و ما در سایه های گذران هوسهای توخالی دنبال عشق با آدمک ها و مترسک ها گشتیم و وارث دنیایی بی معنا و دردناک گشتیم .

خداوند بهشت را به صورت حقیقتی عینی و شکوهی غیرقابل توصیف و در اندازه های بی نهایت آفرید و ما با خیالات گناه آلود و وعده های طلایی توخالی تجارت کردیم و ستون های جهنم را برافراشتیم .

خداوند ما را بر صورت خویش و در قالب فرشتگان آفرید و ما خود را در قالب پست ترین خوک ها و روباه ها و گرگ ها و میمون های هوشمند جست و جو کردیم .

خداوند ما را بزرگ کرد و بر فراز فرشتگان به تاج کرمنا بنی آدم مفتخر ساخت و ما خدا را با خیالات و خرافات و گفتارهای پریشان تاریک دلان کوچک کردیم و به گوشه ذهن خویش تبعید نمودیم .



خداوند راه های باز آسمانی آفرید و از کانال دلها همه را به هم و به سرچشمه های ملکوت متصل کرد و ما راههای فرعی و خاکی و بیراهه ها را ساختیم و همه را به بن بست ختم کردیم .

خداوند مغزهای هوشمند زنده آفرید و مغزها را در نیایش قلب ها قرار داد و درون هر قلبی هزاران فرشته سفید روی خوش منظر تعبیه کرد و ما کامپیوترهای مرده و بی عاطفه را ساختیم و ویروس ها را اختراع کردیم و آنها را در همه روابط تکثیر نمودیم .

خداوند طبیعت زیبا و سرشار از تنوع و حرکت و پویایی و نشاط و سرزندگی را آفرید و ما دنیایی مصنوعی با زندگی ماشینی و گلهای مصنوعی و سرگرمی ها و لذات مصنوعی به وجود آوردیم .

خداوند تمام سرمایه های عقل و خرد را در کتاب های خویش خلاصه و عصاره کرد و به سوی ما فرو فرستاد و ما خیالات خویش را دانش واقعی و حکمت جاویدان نام نهادیم و محتویات کتب آسمانی را غیر علمی نامیدیم .

خداوند هر چه را که آفرید با مارک و نشان و برچسبی گویا از مشخصات خویش آفرید و ما در فرمولهای علمی و گوشه های آزمایشگاهها و آکادمی های فلسفه دنبال خدا گشتیم و کمتر یافتیم و نیافتیم .

خداوند کودکان زیبا را آفرید و فرزندان را برکت و نشاط خانه ها قرار داد و زندگی های مرده را با آنان شادابی بخشید و ما عروسک ها را اختراع کردیم و خود را با سگ و گربه مشغول ساختیم و فرزند را سوهان روح و مصیبت عظمی انگاشتیم .

خداوند رابطه ها را آفرید و ما فاصله ها و دیوارها را .

خداوند هر چه را که آفرید به صورت طبیعی و خدادادی خوب و زیبا و رو به رشد و کمال روزافزون آفرید و ما با دستکاری آفریده های الهی هر چه ساختیم آنها را سرمایه بدبختی و ناکامی و پشیمانی و سقوط خود قرار دادیم و زیبایی را به زشتی های در حجم انبوه تبدیل کردیم و روی خط تولید بردیم .

خداوند عشق و مهر و عاطفه های جوشان آفرید و ما برای حفظ صلح و امنیت و تقویت دوستی ها بمب و موشک و گلوله و نارنجک آفریدیم و به همه جا صادر کردیم .

خداوند همه انسان ها را آزاد و با حقوق مساوی آفرید و به اندازه کافی برایشان روزی داد ولی زرسالاران مکر اندیش آزادی انسان ها را با هوس های خود به مخاطره انداختند و دایره آزادی طبع و منش دیگران را با هوس ها و لذت ها و منافع خویش تنگ کردند و حقوق سایر انسان ها جز خودشان را بی معنا دانستند و روزی های بیشمار را قطع کردند . آن گاه آزادگی مرد و روح های تسخیر ناپذیر آسمانی لابه لای مردابهای زمین با نام دل انگیز آزادی لجن مال شدند و در پیچ و تاب شهوت و شکم و شبهای هوس گم گشتند

نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:48 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


مادرم خوشه پروین منی   مادرم کوه سر افراز منی   پدرم جلوه ایمان منی  پدرم چشمه ایثار منی

مادرم تاج سر شاه وشهی  مادرم چهره تابان مهی مادرم مایه تسکین منی پدرم چشمه تمکین منی

مادرم شمیم گلهای منی   مادرم سوری و ورد و لاله ای پدرم جلوه قهار منی  پدرم چشمه پاک و ژاله ای

مادرم جان منی  روح منی  پدرم قلب منی عشق منی .....

پدرم!امید من ! چشمه پاکم !پدرم !صفای من!آب زلالم! پدرم بوسه به دست و پای پاکت   پدرم یاس و سمن به روی پاکت   پدرم تویی تویی تو      تو یگانه تکیه گاه پر تلاشم

......

مادرم ! بوسه به گونه ام نهادی  پدرم خنده به غنچه ام نهادی

مادرم ! مهر و عطوفتم به من نثار کردی  مادرم شبنم نرگسم به من ارائه کردی

پدرم روح بزرگ زیستن به دل نشاندی   مادرم راه و ره سفر به دیده ها نشاندی

مادرم جلوه معبود تویی تو

پدرم مایه تسکین تویی تو

??/?/??

 



نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:25 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


دلشده

 تو خود دل دادی و دل بردی از من

تو عشقت بر دلم آتش به خرمن

تو سوزاندی و سوزیدم ز سوزت

تو گریاندی و نالیدم ز عزمت

تو چون دیدی مرا در آن شب تار

تو خندیدی به من ، بر این دل زار

تو گفتی مهر تو ، مهر خدایئسست

تو گفتی بندگی آب حیاتیست

نگفتی مهر تو مهر که ها بود

نگفتی این دلت در خانه ها بود

من بیچاره و در مانده را بین

که دائم فکر این سودا و آذین

تو صبری داده ای بر من که چندان

ز نوشیدن شکر خوردی و خندان

تو چشمت چشمه آب زلال است

تو لعلت گرمی و آرام جان است

تو خالت یاد وار آرزو هاست

نگاهت معنی دلدادگی هاست

تو را دارم غمی دز سینه دارم

چرا؟ چون من اسیر خد وخالم

??/?/??



نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:25 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


هنوز تایپش نکردم

نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:25 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


شوق محبت

 

من نمی دانم چرا گاهی امید م زنده است       

یا چراغ و شعله شوقم چه افروزنده است

من نمی دانم چرا پروانه گرداگرد دوست

میزند خود را به آتش تا که گوید یار اوست

من نمی دانم چرا صافی و صوفی در نماز

دائما در فکر محبوب و سرا پا شوق راز

ذکر ایزد می کنند و نام حق را می برند

تا که شاید رحمت این حضرت یزدان برند

من نمی دانیم چرا آهو خلاص از بند شد

یا چرا مجنون به چشمان سیاهش اند شد

یا چرا فرهاد در رویای شیرین جان سپرد

یا چرا نرگس به دیدار خودش جان داد و مرد

من همین دانم که مشتی گل درون جان ماست

گر تپش باشد دل است ور نه همان خاک خداست

پس بسازیمش ز مهر و جان به جانان بر نهیم

پس بخندیم و ز شوق خنده جان را جان دهیم

پس بساطی از محبت در میانش بر کنیم

تا که شاید در حضورش قلبمان را دل کنیم

??/??/????

 

 



نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:25 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


یک قطره اگر شبنم عشقت بچکد تربت و خاکت

گل میشود و حاصل او این دل پاکت

گر عشق بود راهبر عالم هستی

ای دل تو بدان نیست تو را راه هلاکت

ور فکر تو باشد طلب ایزد جبار

ای راهرو راه طریق از که چه باکت؟

من قطره چکاندم به دلم دوش خدایا

تو قطره من بین که شود قالی خاکت

من عشق نمودم به رهت تا که شوم پاک

از راهرو زشت وپلشت راه فلاکت

آن نرگس بلبل که به گل خنده همی کرد

او نیز بر این بود شود رهرو ژاکت

این نرگس مستان که شود در طلب دوست

آن نیز شود پاک ز گرداب هلاکت

این عشق مجاز است تو را پله راهت

وان عشق حقیقیست رسانده است به خاکت

یکشنبه ?/??/??



نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:25 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


تایپ نشده

نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:25 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


دلت سنگ است چون الماس نشکن

دلم تنگ است چون چاه تهمتن

دلت آرام و بی پروا ز رنگی

دلم غوغا و در آوای تنگی

رخت چون ماه در تاریکی شب

رخم خورشید سوزان و جگر تب

نگاهت پر تلالو برق امید

نگاهم معنی هر گونه تمجید

کلامت گرم و شیرین ناب و سنگین

کلامم گرم و لرزان حرف سوزان

چراغت برق شوق و خنده بر لب

چراغم بی فروغ و قصه شب

تو شمعی و نگاهت شعله افروز

منم پروانه دائم در تب و سوز

جمعه ??/??/??



نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:25 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


ای دل اگر خرامی بر در سرای کویش

صد ها جوانه بینی از چشمه فروغش

گر سر دهی کنارش آوای رب و یا رب

آری جوانه هایت گل میدهد ز جویش

دی گفت بلبل زرد رفتم سراغ خوبم

گفتند رو نداری شایستگی رویش

گفتم پناه من شو  ای نور هر چراغی

گفتند بی پناهی پس رو به کوی نورش

گفتم خدای تنها تنها و بی پناهم

گفتند بلبل مست حالا بیا به کویش

گفتم چه شد ؟چه بود این؟اول کشید رویش؟

بعدا ز باب رحمت دیدم صفای رویش؟

گفتند بی پناهی سر وصال یار است

خواهی شوی نگارش بگذار سر به کویش

??/??/??



نویسنده : یکی مثل تو » ساعت 3:25 عصر روز شنبه 86 اسفند 4


   1   2   3   4      >